هزار نقش بی نقش
قانون مي گويد: «خداوند براي تو بگونه اي تجسّم مييابد كه از او انتظار داري.» به شكلي برايت ظاهر ميشود كه او را خوانده اي. بگونه اي حضور پيدا ميكند كه درباره اش انديشيده اي. او در قالبي تجربه ميشود كه انعكاس و عينيت افكار و برداشتهاي توست...
اين موضوع، بخصوص درباره ظهور و تجلّي حقيقت از طريق استاد حق كه از انعطاف و شكل پذيري خارق العاده اي برخوردار است، صدق ميكند.
استاد حق در ارتباط با ما به شكلي ظاهر ميشود كه درباره او مي انديشيم. آنطور كه به او نگاه ميكنيم و مي بينيمش، همانطور با ما رفتار ميكند.
يكي از ويژگيهاي اصلي معلم حق اين است كه او قادر است خود بخود و بطور طبيعي به هر شكلي درآيد، در هر نقشي ظاهر شود و هر فرمي به خود بگيرد. اين نقش و اين فرم، ظاهراً ممكن است بسيار خوب، مثبت، زيبا و يا بظاهر بسيار بد و زشت بنظر رسد، اما واقعيت اين است كه استاد حق در وراء نقشها و رنگها زيست ميكند. «او» هويت حقيقي خويش را از هر خوب و بدي مبرّا ساخته. هويت حقيقي او نه خوب است و نه بد زيرا در ناشناختني استقرار دارد و تثبيت شده.
اين تغيير رنگها، نقشها و فرمها مطابق قانون ارتعاشات انجام ميشود. معلم حق بگونهاي پرورش يافته و تعليم ديده كه خود بخود و بطور كاملاً طبيعي به تناسب ارتعاشات هر شرايط - و در ارتباط با هر فرد - تغيير شكل ميدهد. اما همه اين تغيير شكلها ظاهري و البته دور از تشخيص بوده و هويت اصلي استاد حق در پس همه اين نقشها پنهان است...
معلم اسرار گاه در نقشهايي قرار مي گيرد كه به نظر ميرسد دچار گناه و انحراف است. او بظاهر، گناهكار تشخيص داده ميشود اما درواقع نقش گناهكار را بازي ميكند و خود در وراي گناه و ثواب سير ميكند. گناه زاييده جهل و تاريكي است و وجود استاد حق از نور و روشنايي سرشار است.
معلم حق بظاهر اما بطور خودانگيخته و كاملاً طبيعي، گاهي بچه ميشود، گاهي بزرگ. گاهي چون پيامبر خدا ميشود و گاه چون جاهل و ناداني گمراه. گاه خوب ميشود و گاه بد. زشت و زيبا. فرشته و حيوان. پاك و پليد. مهربان و خشن. ساده و بسيار پيچيده...
اين عشق به او و تسليم در برابر اوست كه ميتواند حجابهايي را كه او خود را در آن پيچيده تا از چشم اغيار و نامحرمان، و از دسترس بدبينان و ترديدكنندگان دور و محفوظ بماند، پاره كند و ماهيت حقيقي او را آشكار سازد. نتيجه اين آشكاري، وصل شدن به او و ورود به اقليم الهي است. آشكاري او به پرواز منجر ميشود. او هرگز به زور و اجبار، به حدس و گمان و به فكر و برداشت ظاهر نميشود بلكه اين عشق و تسليم خالص است كه ظهور او را موجب ميگردد.
اما ظهور او غوغا ميكند. ميشوراند و شوريده ميكند. «انقلابي عظيم» در روح و جان آدمي بر پا ميكند...
... «استاد حق مانند آينه عمل ميكند. او افكار، انتظارات و درخواستهاي دروني ما را منعكس و مجسم ميكند.» او را هرچه بناميم همان ميشود. «ميتوانيم او را مانند آب فرض كنيم. در هر ظرفي كه ريخته شود، شكل همان ظرف را به خود ميگيرد.» اين ظرف، قالب و ساختار نيات و انديشه هاي ماست كه درباره او ساخته ايم. البته بازي كردن، ريختن آب از ظرفي به ظرفي ديگر و شكل دادن به آن، از صورتي به صورت ديگر، كار عبث، بيفايده، مخرب و بسيار خطرناكي است. بسيار خطرناك از آن جهت كه ممكن است از تشنگي بميريم. آب را بايد بنوشيم زيرا مايه حيات است. و لازم است كه با روح الهي يكي شويم، در او جذب و آنگاه ذوب شده و به روحي يگانه تبديل شويم...
استاد حق در ارتباط با نزديكان خود ممكن است در نقشهاي گوناگوني ظاهر شود. بعنوان پدر، دوست، ارباب، مادر، پيامبر، راهبر، خادم، شوهر، بچه، دشمن (و...) اما در هر حال او يك معلم است آنهم معلم اسرار حق و تعليم دهنده اصول زندگي و جريان هستي. او گاه در قالب يك عاشق فرو مي رود البته اين قالب به حقيقت او بسيار نزديكتر است. عاشق مي شود و به نوعي ديگر محبت مي كند و عشق مي ورزد و از اين طريق اسرار را تعليم ميدهد زيرا عشق، مادر اسرار است...
معلم حق از هيچ ساختار شخصيتي ثابت، راكد، محدود و معيني برخوردار نيست. او محو در نامحدود است بنابراين در هيچ چارچوبي نميگنجد. او در بي شكلي سكني گزيده بنابراين هرگز شكلي حقيقي به خود نمي گيرد. شكل حقيقي او بيرنگي، بي نقشي و بودن در وراي خوبيها و بديها است.
... او در ارتباط با هر يك از منتخبين خود بگونه اي ديگر ظاهر ميشود و ارتباط او شكل ديگري به خود مي گيرد.
اما براي عموم پيروان خود تقريباً شكل واحدي را اتخاذ ميكند و در قالبي برآيند فرو مي رود. او از اتخاذ قالبها و نقشهاي گوناگون در روابط خود، مقاصد آگاهانه و ناآگاهانه متعددي را دنبال ميكند.
«او هميشه و در هر فرصتي، پيروان و بويژه منتخبين خود را امتحان ميكند. قصد او از هر حركتي تعليم و هدايت است. قصد او، محك «منيّت» و كشاندن آن به صحنه محو و نابودي است. او دائماً عشق و تسليم پيروان خود را آزمايش ميكند و سكوت و خاموشي - بي قضاوتي و برداشت نكردن... - آنان را مي آزمايد...»
و اين دلايلي است براي برگزيدن قالبهاي شخصيتي گوناگون و ورود به زندگي فرد و برقراري ارتباط.
باز با باز، كبوتر با كبوتر، و استاد براي تعليم و هدايت، همراه، شبيه و هم زبان ميشود - در روابط فردي و نه عمومي - اين شرط ورود به زندگي ديگران است، تا ارتعاشات انسان با كسي - يا چيزي - هماهنگ نشود امكان برقراري ارتباط وجود ندارد و تا ارتباط برقرار نشود تعليم و هدايت عملي و امكانپذير نيست. اين روش استاد حق است كه با قرار گرفتن در هر شرايط و وضعيتي و در برخورد با هر فردي بطور كاملاً طبيعي و خود بخود، (ارتعاشاتش) هماهنگ و موزون مي گردد.
حالا وضعيت موجود يا فرد مورد نظر هر چه و هر كه مي خواهد باشد...
هر كسي ممكن است در آينه نگاه كند. افراد خوب و بد، و زشت و زيبا. آينه تنها منعكس ميكند و نشان ميدهد و اين صفت بارز استاد حق است. همين باعث عدم سنخيت او با انبياء و اولياء الهي است. او نه قطب مثبت است نه منفي. او «قطب سوم است. نه پيامبر خداست و نه از شياطين. او تعليم دهنده اسرار و معلم پرواز است. او گذر از آسمان و ورود به لايتناهي را تعليم ميدهد...»
استاد حق به خميري ميماند كه به دست نيات و انديشه هاي - و طبعاً ارتعاشات - ما به خود شكل مي گيرد. اين به خود ما بستگي دارد كه به او چه شكلي بدهيم. آنانكه او را الهي و باعظمت يافته اند در واقع عظمت و خدايي بودن خويش را كشف كرده اند و كساني كه او را منكر شده و در او چهره زشت، مكار و تهي خود را ديده اند، خود، مسؤول آنچه هستند كه در پيش رويشان است، زيرا معلم حق آينه انسان است.
تغيير شكل و تبديل رنگ، براي استاد حق، كاملاً ضروري و حياتي است. وظيفه او تعليم است و يكي از شروط اساسي تعليم، هماهنگي معلم و شاگرد است. او به شاگرد خود شبيه و اينگونه به زندگيش وارد ميشود. او آينه اي است كه زواياي پنهان وجود ما را منعكس ميكند و از اين طريق ميتوانيم «خود را ببينيم و بشناسيم».
يكي از علل ديگر تغيير شكل و تبديل رنگ استاد حق «عمل به قانون ناشناختگي» است و اينكه اسرار حق ميبايست تنها براي حق جويان فاش شود و نه براي هر ادعاكننده بي عملي...
استاد حق براي هر گروه از مردم بگونه اي ظاهر ميشود كه برآيند فكري و حاصل نهايي انديشه ها و برداشتهاي آنان است. «هر وضعيت، شكل معيني را براي استاد حق ايجاب ميكند كه به خود بگيرد...»
براي نزديك شدن به هويت اصلي او نبايد فريب نقشها و قالبهاي گوناگون را بخوريم. بايد شكلها را بپذيريم اما «در پس همه اين شكلها، هميشه يكي را ببينيم.» با بازيها و مانورهاي هدايت كننده او نخوابيم بلكه بيدار باشيم و بدانيم او كه كارگردان همه اين نقشها و بازيهاست، هم اوست كه قطب الهي است.
او را به صورت بازي ساز و شكل آفرين ببينيم نه به صورت بازيكننده و نقش. نقاش، نقشي نيست كه ميزند. او نقش نيست، نقش زننده است. بايد به حقيقت وجود استاد، به ماهيت الهي و هويت لايتناهي او خيره شويم. آب ممكن است در ظرفهاي مختلفي ريخته شود و شكلهاي گوناگوني به خود بگيرد. اما عاقل و روشن اوست كه در هر حال آنرا «آب» يعني مايه زندگي و عامل شكوفايي ميبيند...
از دنباله کتاب جریان هدایت الهی
نظر دهید