تفكر انكارگرا و حقيقت گرا
تفاوت تفكر انكارگرا و حقيقت گرا (تفكر متعالى) :
تفكر متعالى رو به بالاست. جهتش صعود است. براساس حضور الهى و براى آن است و نه در جهت تخريب بالا و آنچه در بالا و از بالاست. حقايق بالايى و باطنى و غيب را مى پذيرد و براى انكار آن نمى كوشد بلكه به پذيرش آن سعى دارد.
اين (تفكر متعالى) مى گويد تفكر به تنهايى يكى از راههاست و آن مى گويد همه راهها تفكر است.
اين تفكر را نوعى هنر مى داند و آن هنر را نوعى تفكر. اين نرم است، انعطاف پذير است و رقصندگى؛ مبارزه اى عاشقانه است و كامل انديشى هنرمندانه.
آن در تلاش است تا به نيازهاى نفسانى انسان پاسخ دهد و اين مى كوشد تا پاسخگوى نفس نيازها باشد.
اين باطن گراست. به اسرار مى رود و حقيقت ناشناختنى را مى جويد و آن ظاهرگراست، فعاليتش در جهت اسرارزدايى و انكار حقيقت ناشناختنى است. آن در جستجوى واقعيتهاست نه حقيقت زنده و حاضر.
اين به ظاهر و باطن توجه دارد و اگر باطن گراست ظاهرگرا نيز هست و آن متوجه ظاهر است و اگر به ظاهر باطن گراست، درواقع به باطن ظاهرگراست.
بنياد اين، ايمان (هستى) بى نهايت است و آن نمى تواند قائل به بىنهايت باشد چون بىنهايت هر چيزى را در خود مىبلعد حتى آن را.
اين مى گويد دانستن پرخطر است و آن مى گويد دانستگى خوشبختى است. اين مى گويد تفكر لازم است اما كافى نيست و آن مى گويد تفكر شرط لازم و كافى است.
اين مى گويد با تفكر بعضى از مسائل را مىتوان حل كرد و از بعضى حوزهها عبور كرد و آن مىگويد تفكر حلال همه مسائل است و با آن گذر كامل شدنى است.
اين مى گويد اصل، روح تفكر است و آن مىگويد مهارت در تفكر.
اين انسان را هستى شكل پذير و تبديل شدنى مى داند و آن شبيه به يك ماشين انسان را مى نگرد.
آن بر حافظه تأكيد مى كند و بزرگ ساختن انبارها لكن تأكيد اين بر كشف است كه ندانى تا كشف نكنى.
اين مى گويد هدف حل مسائل نيست و آن مهمترين چيز را حل مسائل مى داند.
در اين اخلاق از اركان تفكر است و آن علم اخلاق را چيزى جداگانه و گاه بى ارتباط مى پندارد.
اين بر كامل انديشى تأكيد دارد و آن بر انديشه. پس اين توصيه مى كند كه قضاوت زود است، دير بايد به قضاوت نشست و اگر بايد پس به نرمى و آهستگى شايسته است و آن فرياد مى زند قضاوت؛ قضاوت پى در پى را مى خواهد، هر لحظه، اگر نه، عقب مانده اى.
اين معلم را براى آموختن حياتى مى داند و آن اعتقاد دارد كه مهم، مواد آموزش است و آموزگار ضرورى نيست.
اين تفكر را مهم نمى داند، عشق را و معشوق و معبود را مهم دانسته و تفكر را يكى از راههاى عشق ورزى و عشق بازى با معبود؛ و براى آن، اين حرفها مضحك و خرافات و بى اعتبار است.
اين مى گويد تفكر يكى از قواى روح است و آن روح را نپذيرفته و تفكر را اساسى ترين و برترين قابليت انسان مى داند.
اين تفكر را عنصرى از راه تعالى مىداند و آن كل راه تعالى.
اين آميخته به ايمان است و آن ايمان را ضد تفكر مى داند و بر دورى از آن تأكيد مى كند.
اين زنده است چون از روحِ زنده است و در جهت قصدهاى او، و آن مرده است چون قائل به روح زنده نيست.
آن نزديك بين و جزءنگر است پس خودبينى حاكم بر آن، اجتناب ناپذير است.
آن به دنبال راحتى نفس بشر است و اين به راحتى روح مى انديشد.
آن خواهان گسترش گفتگوها و حرفهاست و اين درصدد پايان گفتگوها و جهش از حرفها. پس اين به سكوت مى رود و آن به گفتگوى بيشتر.
آن مى گويد زنده باد من و اين مى گويد زنده باد او در من و در همه.
آن مى گويد بايد بر همه چيز حاكم شود و اين مىگويد بايد به حاكم همه چيز تسليم شد.
...
«برگرفته از مكتوبات»

علم تفکر زیرساخت اصلی دانایی و هوشمندی انسان است... درواقع میتوان گفت که علم تفکر تکنولژی هوشمندی و روشهای دانایی است و این موضوع تأثیرات بسیار تعیین کننده و اساسی خود را در حل مسائل (جدای از مقوله اطلاعات) بجا میگذارد. از این دیدگاه، با تحلیل شخصیت معلم بزرگ، ایلیا «میم» به نتایج جالبی برمیخوریم که به نوعی میتواند نمایانگر ابعادی از این تکنولژی هوشمند باشد...








نظر دهید