ایلیا «میم» کیست؟

  1. معرفی
  2. آموزگار بزرگ تفکر
  3. آثار توقیف شده

Ostad-Iliyaایلیا رام الله در میان پیروان خود و در نقاط مختلف دنیا به اسم‏های مختلفی شناخته شده است... ظاهر او شباهتی به افراد مذهبی ندارد و خود مؤکداً گفته است که مذهبی و متشرع نیست . وی در باره دین و مذهب آموزش نمی دهد و به سوالات شرعی نیز پاسخ نمی گوید اما با این وجود اکثر تعلیمات او در راستای احیاء معنویت الهی و معرفت باطنی است....

ادامه مطلب

 

Peyman Fattahi- Elia Ramollah 1علم تفکر زیرساخت اصلی دانایی و هوشمندی انسان است... درواقع می‏توان گفت که علم تفکر تکنولژی هوشمندی و روش‏های دانایی است و این موضوع تأثیرات بسیار تعیین‏ کننده و اساسی خود را در حل مسائل (جدای از مقوله اطلاعات) بجا می‏گذارد. از این دیدگاه، با تحلیل شخصیت معلم بزرگ، ایلیا «میم» به نتایج جالبی برمی‏خوریم که به نوعی می‏تواند نمایانگر ابعادی از این تکنولژی هوشمند باشد...

ادامه مطلب

 

 

تا سال 1386 حجم متون تعلیمی او به بیش از 4000 صفحه رسید که در قالب 40 عنوان کتاب گردآوری شده بود. به جز کتاب «جریان هدایت الهی» که حاوی مجموعه سخنرانیهای ایلیا «میم» در سن 23 سالگی است -و در سال 77 با تدوین یکی از شاگردان وی چاپ شد- کلیه کتب تعلیمی وی تحت توقیف دایره ادیان و مذاهب اطلاعات بوده و اجازه انتشار ندارند.فهرستی از مکتوبات تعلیمی استاد ایلیا «میم» که تا سن 33 سالگی از ایشان در دست است عبارتند از ...

ادامه مطلب

 

قصار روز

Category مقالات خواندن 5070 دفعه

دانا و نادان (قسمت اول)

هواپیمایی بود که تنها هواپیما نبود، فضاپیما و کیهان پیما بود، سرعتش سرعت نور نبود بلکه نور به توان نور بود. خلبان و هواپیما گویی با هم یکی بودند. خلبان بیدار و هوشیار بود. او تسلیم جریان های هوا بود و هنگام پرواز تمامی جریان های هوا دست در دست یکدیگر او را تا بالاترین و بلندترین نقطه آسمان می رساندند و تمامی موتورهای آن در حال فعالیت آن هم در بهترین کیفیت بود. پرواز بزرگترین آرمان برای هواپیماست و اگر زمانی پرواز از آن گرفته شود، مرگ و نابودی اش فرا رسیده است.

رمز در اوج بودن هواپیما، تسلیم بود؛، تسلیم در برابر آسمان. تنها کاری که خلبان هواپیما می کرد، این بود که قصد پرواز می کرد سپس چون پر کاهی سبکبال خود را به آسمان می سپرد و آسمان به آنجایی که خود می خواست او را هدایت می کرد. هواپیما و خلبان، روزگاری بس دلنشین داشتند. گاهی چشم می گشودند و خود را در حال پرواز می دیدند. هواپیما، هیچ گاه دچار نقص و اشکال نمی شد و کلیه اجزای آن در هماهنگی و یکپارچگی کامل بود. همه موتورهای آن فعال بود و از توان نامحدود برخوردار بود، چرا که شعور آسمان می دانست که هر موتور در چه شرایطی و به چه میزان در حرکت هواپیما نقش دارد و چون در هماهنگ ترین حالت از آن ها بهره گرفته می شد، هیچ گاه نقصی نمی یافت. لیکن در یکی از روزها اتفاقی افتاد و دست سرنوشت، بازی دیگری را رقم زد و زندگی هواپیما و خلبان آن دچار تغییری بزرگ شد.

روزی آسمان خواست تا خلبان و هواپیما در آزمونی بزرگ آزموده شوند . . . در یک لحظه خلبان در غفلت فرو رفت و در غفلت دچار این توهم شد که مهارتش در پرواز به واسطه علم و اقتدار خودش است. او در این توهم دچار شد که خودش راه را می داند، آسمان را می شناسد، آگاه بر اصول و فنون هدایت و پرواز است و این خودش است که سرمنشأ تمامی هنرهای پرواز است. این توهم، برای او بسیار شیرین آمد و او مدتی دچار فراموشی گردید.

او سکان پرواز را در دستان خود دید. به نظرش رسید که می داند در چه ارتفاعی باید پرواز کند، کجا برود، چگونه برود، چه بکند، از موتورهای هواپیما چگونه استفاده کند، سوخت و انرژی حرکتش را چگونه تامین کند و . . . . او در غفلت خود دچار این توهم شد که از ابتدا نیز خود او بوده که پرواز می کرده و تنها خودش و خودش است که می داند.

با این توهمات و تصورات هواپیما به راه خود ادامه می داد. لیکن این پرواز با پروازهای قبلی او تفاوت های بسیار داشت اما خلبان متوجه نمی شد. دیگر پروازهایش اوج سابق را نداشت لیکن او نمی دید چون به نظرش همه چیز خوب و عادی بود. به دلیل عدم رسیدگی، موتورهایش یکی یکی از کار می افتاد، اجزای هواپیما دیگر انسجام و پیوستگی لازم را نداشت چرا که دیگر هواپیما با جریان های همسو و هماهنگ، همراه نمی شد و از این بابت فشار سنگینی بر بدنه و اجزای هواپیما وارد می شد. در اثر گشت زدن های بی هدف و عدم تجدید قوا، سوخت هواپیما درحال اتمام بود.

در تمام این مدت آسمان نظاره گر هواپیما و سرنوشتش بود. آسمان هواپیماهای بی شماری را فرستاد تا از کنار هواپیمای بحران زده عبور کنند و به او یادآور باشند که پرواز واقعی همان است که آسمان می داند و می خواهد نه این گونه که او مشغول بدان است. این هواپیماهای حامل پیام، گاهی در حضور او به بالاترین نقطه آسمان اوج می گرفتند تا تداعی کننده اقتدار قبلی او باشند لیکن دریغ و صد افسوس که او آنها را نه می دید و نه متوجه این پیام ها می شد و مدهوش در خیآلات خود به اصطلاح راه می پیمود و به چه دلیل تاکنون با این وضعیت نیست و نابود نشده، رازی است که فقط آسمان آن را می داند . . . .

اگر از بیرون از هواپیما به آن نظاره کنیم با صحنه هایی بسیار متفاوت از آنچه در توهم خلبان است مواجه می شویم.

هواپیما به جای آنکه در اوج آسمان مشغول پرواز باشد به واسطه انواع نقص های ریز و درشت، در کوتاه ترین فاصله ممکن از زمین، در حال پرواز است و هر آن ممکن است با موانعی از جمله کوه ها، تپه ها و ساختمان های پیش رو برخورد کرده و با انفجاری مهیب آخرین پرده از حیاتش نیز خاتمه یابد و نیست و نابود گردد.

موتورهای آن از کار افتاده و قدرت اوج گیری را از دست داده اند. نشت بنزین از مخزن سوخت در حال اتمام، نه تنها آخرین امیدهای بودن را به یأس تبدیل می کند بلکه هر آن ممکن است با کوچک ترین جرقه ای زبانه های آتش، هواپیما را به کام خود فرو کشد و فاصله هواپیما با نیستی و نابودی کمتر و کمتر می شود و ممکن است در لحظه بعد دیگر اثری از او نباشد.

داستان فوق، نقلی است از حکایت زندگی انسان و هواپیمای در حال سقوط، تصویری است از وضعیت کنونی اکثر مردم.

وضعیت کنونی انسان معاصر مانند همان هواپیمایی است که دچار وضعیت اضطراری شده است. زندگی ما از اصل و ذات خود فاصله گرفته و خودبینی و خودمحوری ها آن چنان پرده ای مقابل ما کشیده و گوش هایمان را سنگین ساخته که از دیدن و شنیدن حقیقت محروم مانده ایم. در پندار باطل سنگین خود چنان فرو رفته ایم که فکر می کنیم زندگی، همین است که اکنون در حال طی کردن آن هستیم، غافل از آنکه این توهمی بیش نیست و زندگی واقعی کیفیت و حال و هوایی بسیار متفاوت تر از آنچه اکنون بدان مشغولیم دارد.

بسر بردن در خواب غفلت، باعث گردیده تا امکانات نامحدودی که در نهادمان به ودیعه نهاده شده در زیر گرد و غبار رخوت و فراموشی، مدفون گردد و هر روز بیشتر از پیش از خود حقیقی مان فاصله بگیریم و هواپیمای زندگی مان در معرض سقوط و نابودی قرار گیرد.

اگر خلبان به تنهایی و با اتکا به علم و دانایی خود می توانست راه، نحوه حرکت و هدایت هواپیما را باز شناسد، به طور حتم دچار چنین وضعیت نابهنجاری نمی شد و مدت ها قبل، از این شرایط خارج شده بود.

حرکت هواپیمای وجود ما، به عملکرد موتورهای اصلی آن وابسته است. موتورهایی چون تفکر، دعا و . . . انرژی و قوه محرکه حرکت ما را تأمین می کنند که این موتورها به دلیل عدم استفاده و یا کاربرد نامناسب، همگی از کار افتاده اند و مهم ترین دلیل، نادانی خلبان نسبت به ماهیت و وضعیت موتورهای هواپیمای وجودش است.

از طرفی، خود محوری هر یک از اجزا وجودمان باعث شده که آشفتگی و پراکندگی در پیکره یکپارچه وجودمان ایجاد شود گویی هر یک از آن ها رو در روی دیگری قرار گرفته و هر کدام می خواهند نظر و ایده خود باقی و ساری باشد و سایر ارکان را نفی و تضعیف کنند. این وضعیت باعث شده تا هواپیمای وجودمان دچار از هم گسیختگی گردد و این امر خطرناک ترین حالت در مقابل فشار جریانات زندگی است که موجب می شود از هم پاشیدن بدنه آن تسریع و اجتناب ناپذیر گردد.

برای خارج شدن از وضعیت کنونی چه باید کرد و چگونه می توان هواپیما را از وضعیت اضطراری خارج کرد؟ آیا خود خلبان به تنهایی می تواند؟ یا باید دیگری این مهم را عملی سازد و این دیگری چه مشخصات و علائمی دارد؟

کسی می تواند نجات و خروج از بحران را عملی سازد که دانایی کافی نسبت به وضعیت هواپیما، شرایط کنونی آب و هوا و وضعیت آینده آن داشته باشد. تک تک اجزا هواپیما را بشناسد، نقص هایش را بداند و دلایل بروز این نقایص را بشناسد و بر راه حل بهبود آگاه باشد.

با چنین شرایطی خلبان به تنهایی واجد این خصوصیت ها نیست. چرا که دچار غفلت و توهم است و هیچ اعتقادی به وخیم بودن وضعیت و اضطراری بودن شرایط ندارد. و همچنین عملکرد او نشان داده که نسبت به هواپیما و اسرار پرواز نادان و بی اطلاع است.

تنها آسمان است که می تواند هواپیما را نجات دهد چرا که هواپیما را برای سیر در اعماق خود آفریده و هر آنچه را که لازم بوده در آن تعبیه کرده و تمامی ارکان و اجزای آنرا می شناسد و بر دلایل انحراف و نقایص ایجاد شده در آن آگاه است.

و آسمان شاید آخرین فرصت را به هواپیما داده تا دوباره اوج بگیرد. اولین و آخرین قدم آسمان برای نجات هواپیما، آگاه شدن خلبان است چون خلبان اگر آگاه بود و هشیار، به هیچ وجه دچار این وضعیت نمی شد. لذا آسمان تمامی تمهیدات لازم را برای بیداری خلبان اندیشیده است. هواپیماهای راهنما و حاملان پیام را نزد او فرستاده و برج مراقبت پیام های خود را برای اعلام وضعیت اضطراری، مرتب به خلبان ارسال می کند، اگر خلبان بیدار نشود ابرها به اذن آسمان، رعد و برق (نشانه های نهیب آسمان) را به سوی بدنه هواپیما می فرستند و هواپیما را در تلاطم شدید قرار می دهند تا بلکه خلبان قدری از خواب سنگین غفلت خود بردارد و باز هم اگر هیچ یک از این روش ها مؤثر واقع نشود، شیشه کابین خلبان را خرد می کند و سیلی محکمی بر صورت او می نوازد تا او را آگاه کند و اگر هیچ یک از روش های فوق اثر نداشته باشد با شهاب سنگی هواپیما را دو تکه خواهد کرد.

اگر خلبان در هر مرحله متوجه شود، با دیدن شرایط اطرافش بی درنگ وضعیت بحرانی و اضطراری را درک کرده و شروع به شناسایی موقعیت می کند و این که در چه شرایطی قرار دارد و چرا این چنین شده است. بدین ترتیب با فعال شدن قوه تفکرش، اولین موتور هواپیما به تدریج به کار می افتد و خلبان هر چه بیشتر بر دلایل بروز چنین وضعیتی آگاه می شود، آه از نهادش بر می خیزد و متوجه نادانی و ضعف و ناتوانی خود می شود و با کشیدن فریادی از اعماق وجودش به نادانی و ناآگاهی خود اعتراف می کند. با وقوع چنین رویدادی، اتفاقاتی جدید و امید بخش برایش روی می دهد. قیل و قال های ناشی از تکبر و خودبینی در ذهن و جان خلبان رو به خاموشی می نهد و تحولی همه جانبه در وجودش اتفاق می افتد. او از ایده ها، روش ها، ادعاها و دانسته های خود دست می کشد و در نتیجه این بینش، خلائی عظیم وجودش را فرا می گیرد، خلبان تشنه می شود، تشنه شنیدن و دیدن حقیقت و تشنه ارتباط با آسمان. به ناگاه چشمان توهم زده اش به آسمان متوجه می شود. دوباره به یاد می آورد روزگاران خوشی را که با آسمان داشته است، به یاد می آورد آن فراز و فرودهای بی نظیر، آن غوطه خوردن ها و به اعماق آسمان فرو شدن ها را و آن همه زیبایی و جلال و جبروت را. به یاد می آورد عظمت پرواز را و به یاد می آورد عهد خود با آسمان را و به یاد می آورد پرواز را.

اینک خلبان، شنوای نجواهای آسمان است. آسمانی که هیچ گاه از یاد خلبان و هواپیمای طغیانگر و سرکشش غافل نبود و به هزاران راه و روش، او را متذکر می شد لیکن گوشی برای شنیدن و چشمی برای دیدن نمی یافت.

خلبان به تدریج با هدایت آسمان، سایر موتورهای هواپیمای وجودش را به حرکت وا می دارد. او از آسمان می آموزد که چگونه با آسمان ارتباط داشته باشد و آسمان را بخواند. بواسطه این خواندن، آسمان نیز او را می خواند و این فراخوانی صحنه هایی بسیار زیبا از پرواز و زندگی را به ترسیم می کشد. اما این به تنهایی کافی نیست سایر موتورهای هواپیما نیز باید به حرکت افتد تا کاملترین پرواز، (پرواز در اوج و بالاترین نقطه آسمان) عملی گردد . . .

خلبان و هواپیمایش دیگر چونان گذشته از هم پاشیده نیستند چرا که اعتقاد و ارتباط مجدد با آسمان، تمامی اجزای وجودشان را یکپارچه و به هم پیوسته نموده است. دیگر هر جز، ساز خود را نمی زند و اینک با ساز آسمان هماهنگ می نوازند. به واسطه حضور زنده و جاوید آسمان، خلبان خود را تنها و بی پشتیبان نمی بیند و در هر لحظه و در هر گام، حضور سرشار از زندگی آسمان را حس می کند و در اعماق وجودش آسمان را می ستاید و در مقابل او سر تسلیم فرود می آورد.

خلبان دیگر خود را به آسمان می سپرد چرا که ایمان دارد که آسمان تنها و یگانه دلیل بودن است چرا که هر چه هست از آسمان است و این آسمان است که حیات او را معنا می بخشد. پس، خود را در دامان آسمان رها می کند تا آسمان بکند آنچه را خود می داند و

شاید روزی دیگر نه خلبانی باشد و نه هواپیمایی و

او هم با آسمان یکی شود و تنها،

آسمان باشد و آسمان.

نویسنده: ح. س

نشریه علم موفقیت (شماره ۱)

 

نظر دهید

0